پاسخ به پرسش ها قسمت اول
دکتر پیتر ماسترز
به مراتب و در دورههای تاریخی مختلف، مردم این ایراد را از مسیحیان گرفتهاند. مردم میگویند: ”چطور میتوانیم مسیحیت را جدی بگیریم؟ این آئین، خیلی تنگ نظرانه (کوته فکرانه) است. برای مسیحی شدن باید خیلی ساده لوح بود. پیام مسیحیت آنقدر تنگ نظرانه و درهم و برهم است که پیروان آن باید مثل آن بشوند:– یعنی خیلی کوته بین و کم تجربه.“
چه طرز فکر اشتباهی از مسیحیت در زمان حاضر وجود دارد! علیرغم آن، این عقیدۀ رایجی است که خیلیها به آن متعقد هستند. بعضیها میگویند که تنها آنهایی مسیحی میشوند که داری یک نوع خاص شخصیت هستند: مثلاً آدمهای وابسته یا ساده لوح – یعنی آنهایی که خود را از واقعیت جدا ساخته و هر چیزی را قبول میکنند.
قبل از اینکه این پرسش را جواب بدهیم، لازم به هشداری است: کتاب مقدّس (یعنی عهد قدیم و عهد جدید) وقتی که با این مخالفت روبرو میشود از خود دفاع نمیکند. بلکه، به بیایمانان سخت گرفته، و یک راست به آنها حمله میکند.
مثلاً، پولس رسول میگوید: ”اگر بشارت ما مخفی است، بر هالکان مخفی است“ (رسالۀ دوم قرنتیان، فصل 4، آیه3 ) . یعنی، ”این مسیحی نیست که چشمبند پوشیده، بلکه آن غیرمسیحی است که چشمانش بسته است. اوست که پیام ما را نمیفهمد. حتی او نمیتواند بداند که زندگی برای چیست، چون کاملاً گمشده است. غیرمسیحی نمیداند که کجا هست و به کجا میرود.“
طبق کتاب مقدّس، معنی و دلیل زندگی، قضیۀ حیات و مرگ، بهشت و جهنم – و تمامی اینگونه چیزها - از یک بیایمان (غیرمسیحی) پنهان است. فرض کنید، یک نفر به صرف اینکه علم و تکنولوژی مربوط به پرواز را نمیفهمد، لذا باور ندارد هواپیمای 747 میتواند در آسمان پرواز کند. راجع به این شخص چه میاندیشید؟ با او چه برخوردی خواهید داشت اگر وی به یک هواپیما در آسمان نگاه کند و بگوید: ”امکان ندارد؛ آن شیی پرواز نمیکند؛ اصلاً نمیتواند؛ آن فقط توی داستانهاست؛ اینجور چیزها اصلاً وجود ندارند“؟
چنین است دید ما نسبت به مسیحیت. ما سردرگم شدهایم! ما از دلیل زندگی بیآگاهیم. حالا که ما مسایل روحانی را نمیفهمیم، پس باید چه بکنیم؟ ما به سادگی به این چیزها پشت میکنیم.
آیا این نوع رفتار روشنفکرانه است؟ آیا ما واقعاً از آزادیِ فکری برخورداریم؟ آیا با وجود این، مسیحیان هستند که تنگ یا محدود نظر میباشند، یا اینکه بیایمانان؟
باید به یاد داشت که هر مسیحی در یک زمانی غیرمسیحی بوده است. او یک موقعی بیایمان و دنیوی بوده. پس مسیحیانِ واقعی آنهایی هستند که نه تنها یک، بلکه دو نوع زندگی را میشناسند. آنها کسانی هستند که در زمانی به این دنیا اطمینان کامل داشته؛ تمام امیدشان در اینجا بود. امّا بعد یک اتفاقی پیش آمد: ایشان با نگرانی به جستجوی خداوند پرداخته، و او را پیدا کردند. آنها به سوی خدا روی کرده، و دارای حیات دیگری شدند. حالا آنها زندگی روحانی را چشیده و تجربه میکنند. و حالا خدای خود را حس و درک کرده و با او گام برمیدارند. آنها اینک معنی به برکت رسیدن و کمک گرفتن هرروزه را میفهمند.
چه کسی در اسارت است؟
افراد مسیحی کسانی هستند که معنی وابستگی به این دنیا را خیلی خوب میدانند. از طرفی آنها معنی مسیحی بودن را هم میدانند. آنها معنی سیاحت و پژوهش دنیا و زندگی برای آن چیزها را خوب میدانند. امّا آنها از معنی جستجوی خداوند و دریافت او نیز باخبرند. حال کدام یک از آنها، مسیحیان یا غیرمسیحیان، دارای تجربۀ کاملتری هستند؟
خیلی از افراد مسیحی قبل از ایمان آوردن رضایت و خشنودی خودشان را در این دنیا و تجملات آن میجُستند، – ولی دریافتند که تمام آن چیزها توخالی و پوچ هستند. بعضی از مسیحیان از هر دری که به روی لذت، فرهنگ، قدرت و جاهطلبی که به ایشان باز بود وارد شده و آنرا امتحان کردهاند. و بعضی از ایشان به پستترین رتبۀ زندگی که ممکن است، سقوط کرده بودند. و برای همین آنها حس میکردند که بیشترین نیازشان بخشش خدا است، و لذا خود را به خداوند سپردند تا دگرگونی زندگیشان را تجربه کنند.
این چه نوع منطقی است که مسیحی را به شخصی بیتجربه، محدود، و تنگ نظر میسازد؟ زندگی کسی که هیچ وقت روحاً دگرگون نشده، زندگی انعطاف ناپذیری است که تنها به تمایلات جسمی و دنیوی محدود است. این شخص هرچقدر هم که تلاش بکند، نمیتواند فرای آنها برسد. زندگی یک فرد بیایمان به مسایل دنیوی و مادی محدود شده است. وی تنها این چیزها را میفهمد و از آنها لذت میبرد. فقط چیزی که بتوان آنرا چشید، یا دید، یا شنید و لمس کرد. وی تنها میتواند صاحب این چیزها شود :– چیزهای دنیوی مانند خانه و اتومبیل و لباس و غیره.
مسلماً در ایشان احساسات درونی وجود دارد، ولی آن احساسات فقط با چیزهای این دنیا تحریک و فعال میشوند. فرد بیایمان فقط میتواند چیزهای مادّی را تجربه کند، و با آنها خوش بوده و آرزوی تملّک آنها را دارد. امّا زمانی همۀ این چیزها محو و نابود میشوند. همۀ ما باید پیر شویم، و به سرعت روزی فرا میرسد که توانایی ما کم شده و دیگر قابلیت لذت از آن چیزهایی را که ما در دوران جوانی یا حتی تمام زندگی دنبال بدست آوردنش بودیم، نخواهیم داشت.
اگر مسیحی نیستیم تنها منبع ما به غیر از تندرستی و توانایی بدنی و قدرت فکری خود، تنها این دنیاست. اگر ما مسیحی نیستیم ما قربانی این چیزهای فانی، و جسمانی شده، و چیزی غیر از آن نداریم.
آنهایی که به واقع به مسیح گرویدهاند دارای چیزهای خیلی بهتری هستند. [نه اینکه لایق آن باشند، بلکه تنها مرحمت خداست که گناهکاران توبهکار را دستیاب برکتهای نجات میکند.] لذا، ایشان دارای بهرهمندیهای بسیار پرارزشی از خداوند هستند. میپرسید، چه؟ مسیحیانِ واقعی تجربه و فهم واضحی از مسائل روحانی دارند. آنها معنی زندگی، پیام کتاب مقدّس – که کلام خداوند است – و همچنین قصد و ارادۀ خداوند را درک میکنند.
چون آنها دارای زندگی روحانی هستند، لذا لذتهای روحانی را تجربه کرده، چشیده و احساس میکنند. آنها دوستدار دعا هستند و از خدا توانایی و برکت دریافت میکنند. آنها بدست خداوند در زندگیشان راهنمایی شده، و شهادت حضور وی را در درون خود احساس کرده و در یک کلام راه زندگی خود را میفهمند. خداوند در پاسخ به دعاهایشان اغلب به نحوی بسیار بارز امور زندگی آنها را از این رو به آن رو میگرداند.
این تجربهها برای مسیحیان خیلی واقعی است. وقتی مردم به مسیح میگروند، اتفاق درونی بزرگی در ایشان رخ میدهد. خداوند ایشان را در بر میگیرد و تغییر اصلی در درون ایشان پیش میآید. آن تغییر از هر نوع عمل جراحی، مانند جراحی پیوند قلب هم بالاتر است. مثل این است که یک شخص مرده به حیات برگردانده شود. خداوند، وقتی تحول روحانی در کسی ایجاد میکند، در درون ایشان “روحی زنده” میدمد. و ثمرۀ آن این است که علایق و شخصیت مسیحیان به کلی تغییر مییابد.
حال به آنها لذت و خواستههای تازهای داده شده است. ایشان آرزو دارند که خداوند از آنها در طول زندگیشان استفاده کند، و بعد با او در بهشت تا ابد زندگی کنند. مسیحیان اینها را واقعاً حس میکنند.
حال کدام یک تنگ نظر و کم تجربه است؟ ایماندارِ مسیحی، یا شخص بیایمان؟ بعضیها دوباره میگویند: “با این حال، من هنوز فکر میکنم که مسیحیان ساده دل هستند. آنها باید چشم خود را به خیلی از چیزهایی که در این دنیا پیش میآید ببندند، تا به خدای خود ایمان داشته باشند.” واقعیت این است که مسیحیان دربارۀ زندگی اصلاً ساده دل نیستند؛ بلکه برعکس، مسیحیان تنها واقعبینان این دنیا میباشند.
اجازه بدهید تا اینکه به شما از چیزهایی که به خاطر بیایمانیمان باید باور کنیم یادآور شویم. برای اینکه زندگی غیرقابل تحمل و بی امید نباشد باید به مسائل زیر ایمان داشته باشیم: ما باید به نیکی اصلی ذات انسان باور داشته باشیم. ما باید این دنیا و بهتر شدنِ هرروزۀ آنرا قبول کنیم. ما باید قبول کنیم که همه چیز در آخر درست از آب در میآید، و مشکلات مِلّی و بینالمللی در آخر حل خواهند شد. ما باید باور کنیم که هر یک از سیاستمدارانمان نسبتاً لایق و صادق هستند. ما باید باور کنیم که جنگها تمام خواهند شد، و جنگ جهانی پیش آخرین جنگ جهانی بوده و خواهد بود.
ما باید به شانس و بخت خوب باور داشته باشیم. و حتماً باید به خودمان، و توانایی خود به غلبه آمدن بر بدشانسیهایمان ایمان داشته باشیم. همچنین ایمان داشته باشیم که میتوانیم برای خود با تلاش فراوان خوشیِ ماندگاری را میسّر کنیم. ما باید باور کنیم که آموزش و پرورش مشکلات اجتماعی ما را رفع خواهد کرد؛ که از بمب دیگر هیچ وقت استفاده نخواهد شد؛ که با آموزش اجتماعی و رفع فقر در بین مردم، دنیای بهتری را خواهیم ساخت.
کارشناس بالامقامی (در انگلستان) دربارۀ مشکلات زناشویی گفته است، که اگر در هر یک از مدرسهها و کانونهای آموزشی، روانشناسی را قرار دهیم تا به همه دربارۀ مسائل جنسی آموزش دهد، در نتیجۀ آن مشکلات زناشویی کاهش بسیار خواهد یافت. این استاد به واقع فکر میکند که دلیل مشکلات و ناسازگاری در زناشویی کمبود دانش میباشد! او میگوید، دانش و معلومات را فراهم کنید و همه چیز درست خواهد شد: خودخواهی، بداخلاقی و بیبندوباریِ انسان با دانش محو خواهد شد!
واقعبین یا به سان شترمرغ؟
اجازه بدهید تأکید کنم، که مسیحی انجیلی هیچ وقت چنین ادعاهایی نمیکند، چون مسیحیان راجع به ذات انسان واقعبین هستند. برخلاف بیایمانان، مسیحیان اصلاً به بودن ذات نیک در انسان باور ندارند. آنهایی که میگویند، مسیحیان مانند شترمرغ سر در زیر شن داشته و خیال میکنند که همه چیز و همهکس خوب است، کاملاً اشتباه میکنند. زیرا دقیقاً خلاف آن صادق است!
ایمانداران مسیحی چشمانشان باز شده و میدانند که، همۀ مردم گناهکار و ناتوان هستند. مسیحیان میدانند که نسل آدمی بر علیه خداوند طغیان کرده و لذا انسان ذاتاً خودخواه است و بدون کمک خداوند قادر نیست اصلاحی در خود ایجاد کند.
یک مسیحی به ”سقوط آدم“ معتقد است. امّا فردی تحصیل کرده و باهوش ولی بیایمان، ناچار به زودباوری است. او به خود تلقین میکند که انسان ذاتاً نیک است و زندگی خوش و ثمرمند، بدون خداوند ممکن است.
گلایهای که از قدیم نسبت به مسیح وارد شده این است که: ”مسیحیت مدّت دو هزار سال در این دنیا بوده و دنیا هیچ بهتر نشده است.“ البته که اوضاع بهتر نمیشود! آن شخص نامسیحی است که به پیشرفت و بهتر شدن جهان گمان دارد. یک مسیحی به کتاب مقدس ایمان دارد و ”کتاب مقدّس“ انسان و پیشرفت تاریخ جهان را خیلی بدبینانه تفسیر میکند.
پلوسِ رسول به واضحی میگوید که، ”همه گناه کردهاند و از جلال خدا قاصرند [یعنی، کوتاه آمدهاند]“ (رسالۀ رومیان، فصل 3، آیه 23). و خداوندْ عیسی مسیح در مورد تاریخ انسان گفته: ”و جنگها و اخبار جنگها را خواهید شنید ... زیرا که وقوع اینهمه لازم است ... زیرا قومی با قومی و مملکتی با مملکتی مقاومت خواهند نمود و قحطیها و وباها و زلزلهها در جایهای گوناگونی پدید آید. امّا همۀ اینها آغاز دردها است“ (انجیل متّی، فصل 24، آیه6 تا 8).
کتاب مقدّس میآموزد که دنیا هیچ بهتر نخواهد شد. بخاطر سرپیچی و گناه انسان از خداوند، این دنیا دنیایی محکوم شده است. هدف خداوند برای این دنیا این است که آنرا برای مدّتی نگهدارد. این دنیا مثل راهروِ ورودی به ابدیت است. دنیا مکانی است که خداوند از آنجا مردمان، زنان و جوانها را جمع آوری میکند – آنها را نجات داده و خود را به ایشان نشان داده، و آنها با او در زندگی گام برمیدارند – تا اینکه ایشان بقیۀ زندگی خود را برای او سپری کنند و بعد با او برای ابدیت بمانند.
امّا خود دنیا محکوم شده است. این دنیا فقط بخشی از برنامۀ خداوند است، و یک روزی (همچنانکه در کلام خدا گفته شده) خداوند آنرا مانند پارچهای لوله میکند. زمانی که نامسیحیان تمام امید خود را به این دنیا میچسبانند، مسیحیان حیات دیگری را پیدا کردهاند و دارند فقط از این دنیا به دنیایی که جایی خیلی بهتر است سفر میکنند. مسیحیان تا زمانی که در این دنیا هستند و تا جایی که بتوانند تلاش میکنند چیزهایی را بهبود دهند، امّا آنها میدانند که این دنیا را نمیتوانند خیلی بهتر کنند زیرا دنیایی است که از خدا جدا شده و هر کمک و برکت او را خوار میشمارد.
مسیحیان مردمی هستند که میدانند که خودشان گناهکاران سرکشی هستند. آنها میدانند که در دوری از خداوند سرگردان و گمشده هستند. چون در قبل خدا را رد کرده بودند اینک نگران بوده، واز خودخواهی و گناه خود بسیار ناراحت میباشند. آنها میدانند که روحشان از خدا قطع شده است – لذا ایشان با دعا به سوی عیسی مسیح، تنها نجاتدهندۀ گناهکاران آمدهاند. این اشخاص قلباً به او که بر صلیب بخاطر پرداخت مجازات مردمِ گناهکار جان فدا کرد دعا کردهاند. مسیحیان آمرزش خدا را طلبیده و زندگی خود را به او بخشیدهاند. لذا دست خدا را بر قلب خود حس کرده و جواب دعای خود را یافته و زندگیشان دگرگون شده است. پس بخاطر آن، اینک ایشان خداوند را میشناسند و برای خدمت به او زندگی میکنند.
تظاهر بزرگ
آیا وقتی که خالق خود را رد کرده باشیم، میتوان به پیدا کردن آرامش و خوشی در این دنیا امید داشت؟ آیا تنها خودمان را محدود کرده، تا اینکه فقط از چیزهای این دنیا لذت ببریم؟ آیا به خود وانمود میکنیم که دنیای روحانی اصلاً وجود ندارد؛ که خدایی نیست، یا اینکه خدا یک شخصی مانند ”پدربزرگِ خیرخواهی“ است که زیاد مخالف هیچ کار ما نیست؟ آیا خیال میکنیم که وقتی به آخر زندگیمان میرسیم، آن “پدربزرگِ خیرخواه” در آسمان همۀ کارمان را و همۀ بیاعتناییهایمان را نادیده میگیرد؟ آیا به این اعتماد داریم؟
بگذارید به خوانندگان استدعا کنم که، آیا میببینید که اینگونه تفکر چقدر به خداوند توهین آمیز است؟ آیا میبینید که چطور به خداوند (یعنی خداوندِ پدر و خداوندْ عیسی مسیح و روحالقدس) اهانت میکنید؟ چرا مسیحِ خداوند را دشمن ابدی خود میکنید، در حالی که او نجاتدهنده، راهنما و بهترین دوستِ شما خواهد شد؟ عزیزان خطرناک بودنِ گناهان خود را درک کنید. و همچنین، ببینید که به زندگی خود دارید چه کار میکنید.
ای دوستان، خواستار آزادی حقیقی باشید؛ برای رستگاری خود نگران باشید؛ برای بخشش از گناهانتان آرزو کنید، و بعد مانند پسرِ اسرافکاری که در مَثَلِ مسیح تعریف شد بگویید: “برخواسته، نزد پدر خود میروم و بدو خواهم گفت، ای پدر... گناه کردهام.” (انجیل لوقا، فصل 15، آیه 18) مسیحِ نجاتدهنده هنوز هم گناهکارانی را که به سوی او بیایند میپذیرد. پس فوراً به جستجوی او عازم شوید و اینرا مهمترین و جدیترین جستجوی زندگیتان بسازید.